جایی نمیروم، کاری نمیکنم، فریادِ مرگ مرگ را پاسخ نمیدهم. یعنی که خفتهام؟ یعنی خمودهام؟ دست از تلاش ِ بیشتر یعنی که شستهام؟ در برجِ عاجِ خویش سکنی گزیدهام؟ نه! هرگز چنین نبود. نه! هرگز چنان مباد. با آنکه بغض من هرگز امان نداد.
بعد از کلنجارهای بیشمار، ناخواندههای پرشمار، سرخوردهگیهایی که هرکه اینجور جایی زندهگی کند با آن آشناست، بر آن میشوی خُردهنوشتههایی، که خوانندهی همیشهگیشان گَهگاه خودت بودهای و خودت، را بِسپاری به این تُهی ناصفر؛ میپیوندی به این فضای مجازی تا عقدههای ناشی از عدم امکان نفس کشیدن در فضای واقعی را اینجا خالی کنی. این را که چهقدر این کار تو ثمر بخش است خواننده به تو نشان میدهد: با یک چاروادار، یک فحش آبنکشیده، یک دهنکجی، یک نگاه سرد حاکی از این که: "خوب که چی؟" یا شاید تاملی بر این که: "اینجا چه میکنم؟"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر