در خاک میشود
بهزودی
با شیارهای شب
بر گُرده و بازوانش.
از بسکه
سینه به سینهی
شب
ایستاده بود،
از بسکه
خیره
به چشمهاش
چشم دوخته بود،
از بسکه
عُظمای شب را
ریشخند کرده بود،
جبروت آنرا
ناچیز خوانده بود،
شب
انتقام گرفت.
علیرضای ما را
شب
روزی
ز ما
گرفت.
۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر