پشت
بر شانهی شب
نهادهاید:
تو
و
آرای دل،
با اندکی تفاوت:
تو
بر میخیزی
و او
برای ابد
خفته میماند؛
تو
خود خفتهای
و او را
خواباندهاند
برای ابد؛
تیک تاک ساعتی
شاید
لالای خواب توست؛
پردهی شب
اما
برای او
با
خفت طناب
بر گردناش
و ضربهای
به زیرصندلیاش
برای ابد
فرو میافتد.
آخر
شاید
در سالهای دورِ کودکی
یَله از آموزشِِ من و تو
خطایی
از او
سر زده است.
آری.
هم آنروز
و هم امروز
خطایی صَعب
از من و تو
سر زده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر