آخرین نگاه او
بهسوی توست
پیش از آنکه
تیره باشدش
نگاه
و خون
بسته باشدش
راه.
ندای نابرابریست او
و بر زبان نشاندن پیام:
“آزادی و برابری
سراب نیست.”
یکی از آن
هزارها
نداست او.
نگاه کن:
گشوده بازوان
به سنگفرش خون.
یکی از این
هزارها
صداست او.
که از سر تصادفی
نگاه او
مانده است
به سوی تو
به سوی دوربین.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر